قند عسل مامان و بابا برای پسر گلم آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان شنبه 25 بهمن 1393برچسب:, :: 11:36 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
اریا جونم چهارشنبه ظهر غذا پختیم با عمو ایمان اینا رفتیم باغو شما هم اینقدر خاک بازی کردی کثیف کثیف شده بودی خلاصه موقع برگشتن تو ماشین از خستگی خوابیدی بعدش بردیمت حموم و عمو ایمان اینا بعد شام اومدن خونمون برات یه بلز خریدن و هدیه تولد واسه من جمعه هم از صبح رفتیم کلبه هور با عمو فرج و عمو ایمان اینا حسابی خوش گذر وندیم شب هم رفتیم خونه خاله مریم اش پخته بود و اومدیم خونه قشنگ ترین بخش دیروز برام این بود که یک ساعتی با هم به قول خودت شادی کردیم ورزش کردیم رقصیدیم خیلی خوش گذشت الکی خندیدیم خدایااااااااااااااااااا شکررررررررررررررررررررررررررر به خاطر وجود این فرشته شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, :: 8:49 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
اریا شیرین زبونم سلام از شیطونی ها و شیرین زبونی های این دورانت چی بگم دیشب پشت تلفن برای اقاجو . مامان جون ای بی سی دی خوندی کلا صحبت کردی بهشون گفتی بزار کتاب بیارم توضیح بدم کلا کلمات قلمبه سلمبه زیاد میگی و واقعا شیرین زبون شدی خدارو شکر خیلی تو مهد رفتن همکراهی میکنی راحت میری و نق نمی زنی فقط اگه یکمی دیر بیایم دنباتلت شاکی میشی و گریه و زاری میکنی از خدا می خوام تو این روز که روز تولدمه همیشه شاد و سلامت و تندرست باشیم همگی و در کنار هم خوشبخت زندگی کنیم خدا همه مریضا رو شفا بده خدا اینقدری توان مالی و وسعت قلب بهمون ببده که دست چند نفر رو بگیریم خدا خودش بهترین ها رو برامون بخواد خداوند خودش رزق و ر.زی حلال فراوان بهمون بده انشاا... امیدوارم من و باباجون و شما همیشه تو زندگی تو کار تو درس تو رفتار و کردار ارامش داشته باشیم همیشه اخلاق و رفتارمون بهتر و بهتر شه خدا خودش عزت و ابرو بهمون بده مثل همیشه هوامونو داشته باشه خدای مهربون امسال تصمیم گرفتیم کلی سفر بریم امیدوارم سفرای خوب و راحت و شاید داشته باشیم امیدوارم خدا کمکم کنه بتونبم قبل عید تکلیف ماشین هم مشخص کنیم چهار شنبه 1 بهمن 1393برچسب:, :: 12:43 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
سللام اریا جون چند روزه برنامه یزی کرده بودیم از اداره یه تور هندورابی بریم ولی نمی دونم چرا بدون پسرم و شوشو اصلا هیچ جا بهم خوش نمی گذره همش دوست دارم با هم باشیم انگار سه جسم در یک روح شدیم. تا صبح و همین چند دقیقه پیش قار بود برم ولی کلا به دلم نبودن این رفتن مخصوصا که بابایی گفت من جلسهدارم بیشتر ممم شدم نرم سه شنبه 30 دی 1393برچسب:, :: 12:0 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پسرم این سفر رو سپردم به خدا خودش هر جور صلاحه به بهترین نحو برامون جورش کنه طوری که عالی باشه بهمون خوش بگذره صحیح و سلامت همگی بریم و برگردیم انشاا... تحت هر شرایطی اگه خدا بخواد و بریم دلم میخواد ببریمت شاید برات خاطره نشه اما ما از وجودت لذت میبریم و خیالم راحته وقتی کنارمونی سه شنبه 30 دی 1393برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
آریای عزیزم پسر دوردونه مامان بزرگ شدنت رو بیشتر حس میکنم از حرفات از رفتارت از بلند شدن قدت و درکت از مسائل و.... امیدوارم روزای قشنگ رو در کنار هم تجربه کنیم این هفته جمعه اولین جمعه بدون درس و دانشگاه من بود خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتت که با وجود یه فرشته کوچولو تونستم ادامه تحصیل بدم و درسم رو بخونم الهی شکر که هم به ارزوم که ادامه تحصیل بود رسیدم و پسرم رو بزرگ کردم همش لطف تو بود ای خدای عزیزم چقدر ادمهای مهربونی که تو این مدت در نگهداری پسرم کمکم کردند خدا جونم ممنون امیدوارم خودم و شوهری نمرات این ترم آخرمونم عالی شه و بتونیم با افتخار دفاع کنیم و انشاا... بعدش هم دکترا توکل به خدا. خوب از جمعه قشنگمون برات بگم پسرک جمعه صبح زود با انرژی زیاد بیدار شدیم صبحانه خوردیم و رفتیم بیرون اول رفتیم درخت سبز کلی گشتیم شما هم بدو بدو بازی کردی بعدش رفتیم پارک شهر و چجون دم ظهر خلوت بود اینقدر خوب یازی کردی دویدی دنبال پرنده ها کردی گل ها رو چیدی البته این کاری خوبی نیست! بعدش هم رفتیم اسکله وای که چقدر دریا تو روز قشنگه چقدر انرژی مثبت از رها بودن از امتحانات داشتم و یک روز تعطیل در کنار هم سه تایی مدت ها بود جمعه ها همش درگیر کلاس و ... بودیم من و باباجون بعدش رفتیم رستوران بناب کباب خوردیم با عمو ایمان اینا خوش گذشت شما هم نخوردی طبق معمول و فقط شیطونی کردی بعدش هم رفتیم پارک شهر شما تا تونستی شیطونی کرد بعدش هم بستی خوردیم بعدش رفتیم خونه استراحت کردیم شام عمو اینا اومدن خونه ما دور هم بودیم خوش گذشت دوباره جوجه کباب زدیم بر بدن آریا عزیزم دلم میخواد مرد بار بیای یه مرد بزرگ دوست دارم خوش اخلاق ومهربان و درستکار باشی دلم میخواد مودب باشی و دنبال علم و دانش و همیشه سلامت باشی و باعث افتخار من و بابایی شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 11:10 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
خدایا مهریبونم خودت می دونی از ته دلم می خوام بیام خانه خداتو طواف کنم الانم انگار شرایط داره جور میشه خدایا اگه صلاحه که بیایم و با پسری اگر مشکلی نیست خودت جور کن بیایم خداجونم حاشیه های سفر زیاده فکر کردن بهش منو منصرف میکنه از اومدن دلم تنگه چیکار کنم اگر خودت صلاح می دونی بیایم خودتم راه رو هموار کن امیدوارم اگر صلاحه بیایم توکل به خداااااااااااااااااااااااا خدایا اگر مارو طلبیدی با همه گناهانمون خودتم راه رو هموار کن و فکرمو از پرداختن به حواشی دور کن و خودت رزق هم برسون که بیایم
شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
اریا جونم چند روز میرفتم کتابخونه درس می خوندم وای که چقدر سخت بود می اومدم خونه له بودم الان وقتی شما ظهرا خوابی درس می خونم بعدش باباجون نهایت همکاری رو میکنه و شما رو نگه میداره امیدورام این ترم رو سفید باشم و نمرات عالی بگیرم و ختم به خیر شه انشا... خدایا مثل همیشه کمکم کن خیلی به نگاه مهربونننننننننننننننننننننننننننننت محتاجم دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, :: 9:2 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
خدایا شکر با وجود یه فرشته کوچولو تو نستم ادامه تحصیل بدم درس بخونم خودمو ارتقا بدم با اینکه شوهرمم دانشجو بود ولی واقعا بهم سخت گذشت این ترمم هم که مامانم اینا هستن ولی هیچی نمیشه خوند خدایا خودت کمک کن این ترمم ختم به خیر شه تموم شه بره خسته شدم به خدا دلم میخواد پایان نامه و درسام هر چه زودتر تموم شه و نمرات عالی بگیرم این ترم اخر هم ختم به خیر شه خدایا می دونم کمکم میکنی خودت بهم توان مضاغف شده دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, :: 8:26 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
دیشب شب یلدا رو با داداشی و مامان جون گذروندیم اولش شاممونو بردیم بیرن خوردیم و بعدش رفتیم بازار مرجان دور زدیم و اومدیم خونه میوه خوردیم شما هم که تو پارک کلی بازی کردی شیطونی و طبق معمول میگفتی نریم خونه ولی شدیا درگیر امتحان و درس خوندنم خدا کنه این ترمم ختم به خیر شه راحت شم خسته شدم از درس می دونم که تو هم خیلی اذیت شدی
شنبه 29 آذر 1393برچسب:, :: 14:20 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
ساعت یازدو و نیم صبح پرواز داشتیم رفتیم فرودگاه و سوار هواپیما شدیم اریا جونم اذیت نکرد همش بازی کرد نقاشی کشید با گوشی بازی کرد و... چند تا دوست هم پیدا کرد خلاصه چهار ساعت تو پرواز بودیم وقتی رسیدیم شبش رفتیم خیابون استقلال و شام رفتیم یه سری غذاها سنتی خوردیم دلمه و کباب ترکی و سالاد و یه چیز مثل پیتزا که تو دیگ های سنگی بود ماست و اسفناج سیب زمین و بادمجان سرخ شده خیلی خوشمزه بود روز دوم رفتیم جزیره بیوک ادا خیلی خوش گذشت اولش با ترانوا رفتیم سمت کشتی ها بعدش اونجا کلی کبوتر بود اریا جونم دنبالشون کرد و باهاشون بازی کرد بعدشم تو کشتی پرنده هایی که دنبالمون میکردن رو بهشون غذا داد جزیره هم درشکه سوار شدیم عالی بود نهار هم اسکندر کباب خوردیم روز سوم یا گشت شهری هتل رفتیم سلیمانیه بازار چرم بازار ادویه و شیرینی و مرکز خرید الویوم کلی خرید کردیم و نهار همونجا مک ونالد خوردیم بعدش اومدیم خیابون استقلال و کلی خرید کردیم شام هم دلمه بادمجان و کوفته قلقلی و سیب زمینی خوردیم عالی بود روز بهد هم رفتیم اماکن تاریخی دلما باحچه و مسجدا ایاصوفیا و... بعدش اومدیم که با متر بریم فرام استانبول تو همون مترو خریدامونو کردیم و برگشتیم رفتیم تو ایتقلال دور زدیم شبش هم مک دونالد روز اخر هم زود صبحانه خوردیم اومدمی بیرون تو همون استقلال چرخیذیم و بعدش با مینی بوس هتل رفتیم فرودگاه اریا جونم بیشتر اوقات رو خوابید تو پرواز وقتی هم اومدیم مامان جون و باباجون و داداشی اومدن دنبالمون خدا جونم شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتت بهتر از این نمی شد همه چیز سفرمون عالیییییییییییییییییییییییییی بود خدایا شکرررررررررررررررررر پيوندها
|
|||||||||||||||||||
![]() |