قند عسل مامان و بابا
برای پسر گلم
درباره وبلاگ


بسم الله خوش اومدید. داستان ما از اونجا شروع شد که در چهارمین سالگرد ازدواجمون ما متوجه شدیم که خدای مهربون یه فرشته گل بهمون هدیه داد. تصمیم گرفتیم اینجا لحظه های بزرگ شدنش رو ثبت کنیم.
نويسندگان
یک شنبه 24 فروردين 1393برچسب:, :: 12:49 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

آریای گلم دیروز رفتیم بازار برای اتاقت پرده خریدیم تو بازار یه خانومه رو ویلچر بود تو عاشق ویلچرش شده بودی کلی شیطونی کردی و باهاش بازی کردی و اونم بهت شکلات داد خیلی بامزه و لوس شدی پسرم دیروز برات ماشین گرفتیم همش هلش میدادی به جای اینکه توش بشینی

یک شنبه 24 فروردين 1393برچسب:, :: 12:47 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

آریا جونم جمعه با عمو ایمان و دوستشون عمو امید اینا رفتیم باغو اینقدر خوش گذشت شما کلی شن بازی کردی بعدش شن ها رو خالی میکردی روی ماشینا و با ماوسطی کردی و... خوش گذشت شبشم دوباره رفتیم با عمو ایمان و عمو فرج اینا بیرون که البته یه کوچولو ماجرا داشت ولی شما اوکی بودی و همه چیز خوب بود خدا رو شکر شب از خستگی خوابیدی تا صبح

یک شنبه 24 فروردين 1393برچسب:, :: 12:36 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

پسر گلم یه سال جدید دیگه شروع شد یه برگ دیگه از دفتر زندگی مون ورق خورد تو بزرگتر و زیباتر شدی و ما کمی بزرگتر دلم نمی خوام بگم ولی پیرتر خیلی دوست داشتنی شدی مخصوصا وقتی شیرین زبونی می کنی یا ابراز احساسات می کنی بیشتر دلمونو می بری خلاصه اینکه ما عید دو تایی 29 رفتیم شمال تا 14 خوش گذشت همش مهمونی و کلی اقوام رو دیدیم شما هم که کلا اجتماعی هستی و همه کس آشنا کلا تو جمع مشکلی نداری و با همه پسرخاله ایی همه هم دوستت داشتن و کلا تو همون روز اول یاد گرفتی بگی آقا جون بعد هم خودت کلمه داداشی رو یاد گرفتی خدارو شکر تو پرواز هم موقع رفتن که بعد نیم ساعت خوابیدی موقع برگشت کلا بیدار بودی ول آروم بودی خیلی ماهی دوستت دارم پسر نازنینم

آریا جونی چند روزی مهمون داشتیم فکر کنم بهشون خوش گذشت شما هم که تا می تونستی شیطونی کردی دو روز آخرشم که ما کلاس داشتیم خوشحالم از این که خدا داره کمک می کنه که بتونیم این روزا رو بگذرونیم و تو درسا موفق باشیم خدارو شکر پسرم خدارو شکر که تو سالمی و خدا این نعمت رو به ماداد خدارو شکر که همه چیز زندگیمون خوبه خدارو شکر که من و باباجون داریم ادامه تحصیل می دیم خدارو شکر که سالمیم خدایااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, :: 13:41 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

آریا جونی دوشنبه رفتیم پارک ونوس که پردیش جونو ببینیم بعدش شما اینقدر شیطونی کردی که راستش خجالت کشیدم اینقدر ورج وروج میکردی داشتی از سرو کولم بالا میرفتی بعدشم که تا چشم به هم زدم تو وسط استخر توپ شیرجه فته بودی از طرف دیگه ردیس اینقدر اروم بود و می ترسید با بچه ها بازی کنه برعکس تو که خودت از پله ها می رفتی بالا رو بلندترین سرسره و .... با بچه های بزرگتر بازی میکردی یکمی هم قلدر بازی در میاوردی شب هم با عمو فرج اینا شام رفتیم بیرون خوش گذشت فرداشم از ظهر رفتیم بیرون و اکبر جوجه زدیم بر بدن شما هم اینقدر شیطونی و بازی کردی و بهت خوش گذشت

دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

دوووو=دوغ

باست=ماست

دوووووس= دوست

دوندو=دندون

ابوووو-ابرو

دس=دست

مانه=مامان

بابجو=باباجون

باشیل=پاستیل

باسه=باشه

بده هه؟=بده

 

دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

سلام پشلی متاسفانه هفته گذشته چهارشنبه روز بدی برامون بود شما چند روز تب میکردی بعدش یه روز اینقدر تبت رفت بالا که در حد 40 شد و بردیمت دکتر و سرم و .... خلاصه اینکه اینقدر روز بدی رو داشتیم که خدا می دونه خدارو شکر که کار به جاهای باریک نکشید خدا خیلی کمک کرد چون تبت خیلی بالا بود با گریه زاری بردمت دکتر بعدشم که بستری شدی یعنی اینقدر گریه کردم و اینقدر احساس تنهایی میکردم که خدا می دونه خداروش کر که الان خوب شدی الحمد لله خدایا همیشه مواظبمون باش و همراهمون باش و تنهامون نذار

دو شنبه 30 دی 1392برچسب:, :: 12:44 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

آریا جون خدارو شکر امتحانات و استرسای زلزله و... همه تموم شد دیروزم مامان جون به قول خودت مامانووووو رفت دستش درد نکنه که اومد خوب موقعی به دادمون رسید آریا جونی شما هم از امروز دوباره رفتی مهد امیدوارم خدا کمک کنه و ترم های بعدم به راحتی بگذره انشاا... آریا جونم که الان خیلی حرفا می زنی آواز به قول خودت آبازه ماه آیابیا مامانه بابیس

چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:, :: 10:24 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

آریا جونم از پنجشنبه گذشته همش زلزله می اومد منم وسط امتحاناتم بود داستانی داشتیم دو شب با مادرجون رفتیم مرکز نمایشگاه تو چادر خوابیدیم شما هم هر دو شب با کلی گریه و زاری خوابیدی یه شبش که تا ساعت 4 صبح خوابیدی خلاصه اینکه روزای سختی داشتیم خودمم صبح ها باید میرفتم تو اون اوضاع امتحان می دادم ولی خداو شکر دیروز تموم شد و منم همه رو عالی دادم و خدارو شکر پرونده ترم 1 بسته شد به خوبی و خوشی الحمد لله امیدوارم خداجون بازم کمکم کنه ترم های بعدی هم به خوبی و راحت بگذره و سربلند بیرون بیام انشاا...

دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

دیروز مادرجونی اومد آریا جون لباس آبی با شلوارکتان سبزتو پوشیدی رفتیم استقبالش امیدوارم روزای خوبی داشته باشیم و منم بتونم به درسام برسم

پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 44
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 20265
تعداد مطالب : 216
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content