قند عسل مامان و بابا برای پسر گلم آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 11:36 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
سلام پسرم نمی دونم چرا هر چند وقت یه سرماخوردگی میاد سراغت الانم دو روزه تب داشتی ولی خدا رو شکر الان بهتر شدی و تو مهد در حال بازی و شیطنت هستی
خدایا شکرت نمی دونم چطور ازت تشکر کنم به خاطر این فرشته نازی که بهمون هدیه دادی خدای بزرگ و مهربانم هرقدر تشکر کنم بازم کمه خدابپیا دو سال گذشته از همچین روزی متوجه شدم که آریا جونم تو دلمه چقدر دلواپسی داشتم چقدر نگران بودم چقدر دعا میکردم سالم بشاه خدایا ممنونم ازت که ناامیدم نکردی هواست بهم بود و هست من پسرم رو سپردم دستت همچنین خودم و همسری و کلا زندگی سه نفره عشقولانمونو خدایا خودت نگهدار اینها که تمام دارای من هستند باش خدایا تو این مدت حتی یک لحظه هم تنهام نذاشتی همش ازت خواستم تو کارم آرامش داشته باشم که آرامش زندگیم به هم نخورده ممنونم ازت ای خدا ی خوب مهربونم بازم حامیم باش بازم همراهم باش تمام امید و توکلم به توست .
خدایا پسر نازم داره بزرگ و بزرگ تر میشه باورم نمی شه الان همه چیزو می فهمه کلی شیطونی و شیرین کاری میکنه خیلی دوستش دارم خدایا مواظبش باش ایخدا جونم
شنبه 20 مهر 1392برچسب:, :: 9:1 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پسرم سلام نمی دونم چطور روزها و ماه ها می گذره و تو اینقدر بامزه و بزرگ و شیطون بلا شدی دیشب با عمو زمان اینا رفتیم بیرون اسکله اینقدر شیطونی کردی که خدا می دونه هفته گذشته هم همه رو دعوت کردیم خونمون جنابعالی هم تا تونستی شیطونی کردی خیلی دوستتت دارم پسر نازم
روزهای عمر سریع می گذره مثل رود روان از وقتی به دنیا اومدی و قدم های نازتو گذاشتی تو زندگی ما گذر عمر رو سریعتر حس می کنم چون تا چشم به هم میزارم می بینم یک ماه بزرتر شدی 21 این ماه 16 ماهه میشی امیدوارم 10000 ساله شی و خداوند روزهای زیبا و زیباتر رو بهت نشون بده
پسرم از طرفی تصمیم به ادامه تحصیل دارم از طرفی دلم پیش توهه آخه بابا جونم درس می خونه می ترسم اذیت شی امیدوارم خداوند آنچه که به خیر و صلاح ماست رو برامون در نظر بگیره توکل به خدای مهربونمون
یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:, :: 9:7 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
سلام پشلی چهارشنبه از سفر برگشتیم خیلی خوش گذشت شما هم حسابی اونجا شیطونی کردی خودت میرفتی تو حیاط و بازی میکردی با سنگ ها دو هفته ای اونجا بودیم و هوا هم چند روزی بارونی بود یه روز رفتیم قله رودخان یه روز رفتیم لاریخانی خلاصه کلی گشت و گزار کردی و برگشتیم دیروز مربی مهدت میگفت نا آرومی تو مهد تو خونه هم همش گیر میدی که منو بغل کن نمی دونم چرا لجباز شدی اومدیوارم هرچه زودتر خوش اخلاق شی و پشل خوبی باشی
یک شنبه 17 شهريور 1392برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
آریا جون شیطون من امروز صبح با ما بیدار شدی و تو راه هم مدام شیر خوردی تا مهد دو روزه که با اشتیاق نمی ری مهد شک کردم به اینکه غذاتو شاید بهت نمی دن تو مهد نمی دونم امیدوارم اشتباه باش خیلی ناراحت شدم خدایا من پشلم رو به تو سپردم خودت حواست بهش باشه همه جوره مخصوصا تو مهد که بچم کسی و نداره خداجونی آریا جونم عوضش تو یه بچه مستقلی خودت می خوای همه کاراتو انجام بدی دلم میخواد اعتماد بنفست خیلی بالا باشه شاید اگه خدا بخواد و امام رضا قسمت کنه بریم مشهد ولی از خدا میخوام که اولا که به سلامت بریم و برگزدیم و به همون خوش بگذره و تو کارم هم همه چیز اوکی باشه واسه شوشو هم همینطور بعدشم دلم نمی خواد همش حرص بخورم به دلایلی که بزرگ شدی بهت می گم اگه قراره سوهان روح باشه خودمون بریم مشهد سه تایی بهتره بعدشم خونمونو به خدا میسپاریم و ا کارمونو و هرچه که داریم خودمونم که بیشتر به خدای مهربون میسپاریم امیدوارم همه چیز عالی پیش بره خدایا به پومون برکت بده دلم نمی خواد با بی پولی برم سفر و اومدیم هم بتونیم غرض مرضا رو بدیم به امید خدا پسرم یه خورده الان تو امپاسیم ما ولی هیچ وقت تا حالا خدا تنهامون نذاشته خیلی بیتر از اون چیزی که فکرشو کنی خدا مهربونه و کمک میکنه
شنبه 9 شهريور 1392برچسب:, :: 14:26 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
آریا جونی چند روزه که مماخو شدی امیدوارم زودتر خوب بشی چند مدته که هر چند روز شبا گریه و زاری می کنی و شب زنده داری داریم نمی دونم از دندونته یا مماخت کیپ میشه اینطوری میشی دلمم برات کباب میشه دیشبم بیش فعال شده بودی نمی خوابیدی هر کار میکردیم پشلم نمی دونم من توانم کمه یا واقعا شرایط زندگ سخته مخصوصا که این چند وقته انگار همه چیز به هم گره خورده از خدا بخواه این مشکلات اقتصادیمونم حل بشه . خیلی دوستت دارم پشل مماخوی مامانی اینقدر تو مهد شیطونی می کنی اونا بهت می گن کنجکاو
سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:, :: 12:5 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
آریا جونم اینقدر وروجک شدی که حد نداره خیلی شیطون بلای ناقلا شدی تا بابا جون میاد بدو بدو میری استقبالش تا میام مهد دنبالت به سرعت میای بغلم قربونت برم تو خونه هم سعی میکنم عصر ها بعد از اینکه از خواب پا شدیم دوتایی تا میتونیم بازی کنیم دیشب هم رفتیم بازار ونوس واسه مامانی یه مانتوی خوشگل خریدیم واسه بابا مصطفی هم یه پیراهن آستین کوتاه اریا جونم میگم دوست دارم بریم مشهد ولی نه طولانی مدت بعدشم سه تایی بهتر بریم به خاطر مسائلی که تو دلمه و مشکلاتی که قبلنا درگیرش می شدم دوست ندارم شمال هم دوست دارم یه هفته ای بریم و برگزدیم بیتشر به خاطر بابایی که روحیش عوض شه .
مامانی نمی دونی چقدر دلم میخواد توی وروجک حرف بزنی تو هم که داری دل ما رو آب مب کنی و یک کلمه حرف نمی زنی خدا کنه هرچه سریعتر به حرف زدن بیافتی مخصوصا وقتی میریم اونور حوصله حرف و حدیث ندارم
یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, :: 10:56 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
بعد از چند روز زندگی تو مهمانسرا رفتیم خونه جدیدمون آریا جونم اتاقتو فسفوری کردیم اتاق خودمونم بنفش اینقدر دوست دارم خونمونو که خدا می دونه الهییییی شکرررررررررررررررررررررررررر دیشب کولر مون خراب بود بابا مصطفی گفت امروز میره ببینه می تونه کولر جدید بگیره که خدا کمک کرد و امروزز یعنی الان که زنگ زدم دارن نصب می کنن ولی نمی دونم قسطی گرفته یا چه جوری خدا رو شکر خدایا خودت کمکون کن مثل همیشه پشت و پناهمون باش خدیا ممنونم ازت بخاطر همه نعت هات شکرت خدا جونم اریا جونی چند روزه که تب می کرد خدا کنه خوب خوب شه خدایا مثل همیشه خودم همسری و پشلی رو سپردم به دستان پر مهر و محبتت خوشحالممممممممممممممممممممممممممممممممممممم خدایا شکررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر امیدوارم همیشه شادی و بکت مهمون خونمون باشه البته همراه با سلامتی و دل خوششششششششششششششششششش
سه شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پشل ناز مامانی سلام 6 روز یگه شما 14 ماهه می شی . خیلیییییییییییییییییییییییییی خوشحالم که داری بزرگ می شی قد می کشی و چیزای جدید یاد میگیری دیشب تا ساعت 2و نیم شب اثاث کشی داشتیم شما هم تو اون هیری بیری حسابی حال می کردی همه چیز بهم ریخته بود و تو هم داشتی خراب کاری می کردی مامانی خونه جدیدمونو دوست دارم البته خدارو هم شاکرم به خاطر همه لطفاش الان بابا جون دنبال چک این کسییه که خونه قبلی رو خریده خدا کنه هر چه زودتر پولشو بده و این قضیه حل شه انشاا... ولییییییییییییییی دیوارا خیلی کثیفه دلم می خواد رنگ کنیم کاغذ دیواری کنیم حسابی خوشکل کنیم خونمونو انشاا... خدا پولشو برسونه امیدوارم اینجا هم مثل خونه قبل پر از خاطرات شاد و شیرین باشه برامون و پر برکت و توام با شادیییییییییییییییی و خوشبختی آمین. دیشب مثل دفعه قبل که اثاث کشی می کردیم مثل روز عقدمون مثل روز عروسیمون و کلا چون تو همه خاطرات زیبامون خداروند بارون رحمتش رو برامون می فرشته بعد از 15 سال تو این فصل اینجا بارون بارید و من اینو به فال نیک گرفتم چون بارون همهیشه برامون روزی و خیر و برکت بوده شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 12:44 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
جمعه شب رفتیم پدیده خیلی خوش گذشت شما هم مثل یه پسرگل روی صندلی کودک نشستی و شام خوردیم خیلی خوب بود بعدش با عمو ایمان اینا رفتیم بازار کلی خوش گذشت یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, :: 13:8 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
سلام مامانی خیلی دلم گرفته اخه چند روزه دفعات ادرارت زیاد شده و تب داری البته چند تا دندون داری در میاری ولی امروز اینقدر دلمشور زد که گفتم بزار بربرمت دکتر خلاصه اینکه ساعا 11 با بابایی بردیمت دکتر و برات آزمایش نوشت عصری خدا بخواد میبریمت ازمایش امیدوارم از دوندونت باشه چون اینجا که دکتر درستو حسابی نیست خدایا بچمو مثل همیشه سپردم به خودت خودت نگهدارش باش خداجونم پسری و همسری و خودم رو سپردم دسستت خودتم می دونی که جز تو کسی رو ندارم کمکم کن انشاا... هرچه زودتر دندونای پشلی در بیاد و اذیت نشه خدایا مثل همیشه هوامونو اشته باش پيوندها
|
|||||||||||||||||
![]() |