قند عسل مامان و بابا برای پسر گلم آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, :: 13:33 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پسرکم.....
من تو را یکی دوست دارم
زیرا بهترین ها یکی هستند
خدا......خورشید.......ماه.......مادر.......پدر.......تو
.....یک زیبا ترین عدد من است.
همیشه یک هستی و همیشه یک خواهی ماند.
پسرم روز به روز داری شیرینتر و نازتر و بانمک تر می شی خیلی دوستت دارم مامانی من واسم دعا کن ماه رمضون داره نزدیک میشه یه حس خاصی دارم پارسال ماه رمضون پیش مادر جون و اقاجون بودیم
آریا جونم
آ: آرامش زندگی مامان و بابا
ر: روح و عشق و همه چیز مامانو بابا
ی: یار روزهای تنهاییم
آ: احساس مادرانه من با تو و در کنار تو شکل گرفت پسرم عاشقتم
چند روز که امتحانات باباجونی تموم شده هر روز میبریمت بیرون کلی کیف می کنیم پریروز بردیمت اسکله کلی راه رفتی و ذوق کردی دیروز بردیمت کشتی یونانی
یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 8:5 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پسرم سلام یه 9 روزی هست که مهدکودکی هستی پشلم پنج شنبه همای اومد و دیدم نصف شب زنگ زد که ما اومدم بابا جونم گفت فردا بهتون خبر می دیم که من اصلا حوصلشو نداشتم و بهش زنگ نزدم دیدم جمعه زنگید و گفتم پشلم مهد میره و سعی کردم با احترام همه چیزو تموم کنم و عصردیدم هی می زنگه منم جواب ندادم و رفتیم بیرون و اومدیم کلیدشونو بابایی برد داد و اس ام اس داده بود که تو رو ببینه منم جوابشو دادم کلا از ادمایی که اذیتت کنن سریع متنفر میشم . حالا از خوشی های آخر هفتمون برات بگم که پنج شنبه شب با عمو زمان اینا و عمو ایمان اینا رفتیم پدیده شاندیز خیلی خوش گذشت تو هم حسابی همکاری کردی فکر کن تو اون موسیقی زنده و سروصدا خوابیدی و به ما هم خیلی خوش گذشت جمعه هم رفتیم کنار دریا و با عمو ایمان اینا هندونه خوردیم خوب بود همه چیز خیلی خوش گذشت تو هم حسابی شن بازی کردی قربونت برم و کلی کیف کردی
یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 11:15 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
اریا جونم امروز صبح گذاشتمت مه د و اومد م از دوربین نگات میکردم یکمی بازی کردی و بعد خوابید و الان بیدار شدی خیلی از اینکه می بینمت خیال راحتتره تا اینکه بخوای تو خونه کسی باشی و ندونم که چی میگذره بهت خدا خودش نگهدارت باشه دعا میکنم هم تو مهدو دوست داشته باشی و هم مربی ها و مدیر مهد دوستت داشته باشن که بهت خوش بگذره به امید خدای مهربون
شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 13:14 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پشلم سلام مهد تودک رفتنت مبارک بزرگ شدی یا مامانی
امروز صبح من خیلی استرس داشتم البته چند روزه که اشترس دارم صبح بیدار شدم برات فرنی پختم که نهار بخوری و وسایلتو جمع کردم آمادت کردم شما هم بیدار شدی و رفتیم مهد همون اول که خیلی با مربیت راحت ارتباط برقرار کردی بعدشم من یکمی موندم پیشت و اومدم سرکار شما هم رفتی تو کلاست بعد اومدم واز اینترنت می دیدمت خیلی همه چیز خوب بود امروز راحت تو کریر خوابیدی و بعدش رفتی تو نهار خوری نهارتو خوردی می دیدم که قشنگ برات وقت می زارن و بهت نهار میدن خداروشکر خدا کنه کلا همه چیز همیشه همین طور خوب پیش بره الان که فهمیدم مهدو دوست داری مامانی خیلی دوست دارم و ذوق دارم که میری مهد می خوام از فردا تو کولت برات وسایل بزارم ببری آخییییییییییییییی خدا یاد اون موقعی که باردار بودم و با بابایی رفتیم و یه کوله قورباقه ای برات خریدیم افتادم خیلی دوستت دارم آریا جونم خیلییییییییییییییییییییییییییییییی تو تا الان همیشه منو درک کردی و با شرایطمون کنار اومدی الحمدلله شکررررررررررررر خدای من
چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
اریا جونم خدایا خودت منو ببخش اگه به بچم ظلمی کردم بخدا اریا من به خاطر تو و ایندت سرکار میرم و البته اینو هم بگم که خودمم از نظر روحی به کارم نیاز دارم دیرور که بردمت پارک مادر بزرگ اهورارو دیدم و لا به لای حرفاش فهیمیدم پرستار تو رو میزاره پیش پسرش و میره بیرون خدا ازش نگذره پولایی که دادم بهش حرومش من بهش اعتماد کردم اون چطور جواب داد؟
اریا خونه این پرستار جدید ه هم نمی دونم چرا من دیگه اعتمادمو به پرستار از دست دادم میگم بذارمت مهد که با بچه ها بازی کنی و امن تره خوب اریا دیشب تا صبح گریه و زاری کردی منم خیلی خیلی گریه کردم از بی کسیم از اینکه الان مادرجونت عمل کرده و من نتونستم یه اب دستش بدم از اینکه من الان به خانوادم احتیاج دارم ولی کسی رو ندارم خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خودت می دونی تو دلم چی میگذره همش عذاب و جدان دارم که تنهات می زارم خدا خودش کمک کنه خدایا توکلم ب توست یا رسول الله البته همین که تا الان اتفاق بدی برات نیافتاده لطف و رحمت خدا بوده والا ممکن بود خدای نکرده ................ خدایا ممنونم از اینکه حواست به پسرم بوده و هست خودت کمک کن یه مهد خوب رو پیدا کنم و بتونم بچمو بذارم اونا و همه چیز خوب پیش بره پسرم ارامش داشته باشه خدا یعنی میشه چند روز دیگه بیام و بگم اریا مهدشو دوست داره بهش می رسن اونا هم دوستش دارن و همه چیز عالیه انشاا... مثل هنیشه خداجونم توکم به توست
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, :: 13:3 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پشلی وز پنج شنبه بردیمت واسه واکسن یک سالگی الهی بمیرم برات که نه گریه کردی نه اذیت کردی شت نزنم نه تب کردی اخه تو چقدر خوبی مامانی خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت به خاطر این پشلی خوفی که بهمون دادی . دیروز بردمت پارک اینقدر بازی کردی نبال یکی از بچه ها که توپ دشت می دویدی یا دنیال یمی دیگه که بادکنک داشت اخه مامانی من خونه خودمون پر بادکنه ولی بازم تو تا یه بادکنک می بینی از خود بی خود میشی بمیرم برات پشلی بادکنک دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت قربونت برم خدایا شکرت خیلی پشلیم رو میدوستم الانم که وقت امتحانات باباجونیه هر روز می ریرم دوتایی بیرون که بابایی درس بخونه تو هم که ماان جونم دیشب تا 3 بیدار بودی من خوابیدم بابات نگهت داشت خیلی باباجون با من همراهی می کنه خدا شما دو تا رو رای من حفظ کنه خدا جونم خودت نگهدار و حافظ پسریم باش خدایا از این همه لطفت متشکرم دوستتت دارم خدا جونممممممممممممممممم
دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, :: 9:29 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پسرم اریای من یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان رو تجربه کردی عزیز دلم از این پس زندگیت به تکرار دوباره فصل ها خواهد گذشت . پسر گلم امیدوارم سالهای بعد زندگیت چه من باشم یا نباشم به شادی بگذرد. پسر نازنینم فردا روز تولدته خوشحالم که پسرم روز به روز بزرگتر می شه خدارو شکر یک سال خوب و پر برکت رو با حضورت گذروندیم . پسر گلم الان راه میری هر روز عصر می برمت پارک دنبال بچه ها می دوی تاب تاب بازی می کنی از سرسره برعکس بالا می ری و منم لذت می برم از روزهای بزرگ شدنت امیدوارم روزها و سالهای شادتر و زیباتر رو در پیش رو داشته باشیم سال گذشته من همچین روزی پر از استرس بودم هم برای زایمان هم برای سلامتت خدارو شکر که مثل همیشه یاریمون کرد و حتی یک لحظه هم تنهامون نذاشت اون موقعی که می ترسیدم نتونم از پس نگهداریت بر بیام کمک کرد اون وقتی که نگران بودم کجا بذارمت و برم سرکار از شب بیداری ها از خستگی ها از اینکه حتی می ترسیدم اجازه ندن سرکار که ساعت 2 بیام پیشت خدارو شکر همه چیز عالی گذشت خدایا هر قدر شکرت کنم کمه پسرم همه کارا رو جلوتر از بچه های همسن خودت انجام میدی شش ماهگی دندون در اوردی و نشستی هشت ماه و نیم چاردست و پا رفتی نه ماهگی ایستادی از ده ماه به بعد کم کم راه رفتن رو با گام های کوتاخ شروع کردی 11 ماهگیت کامل راه میرفتی و الان که به راه رفتن کاملا مسلتی الان ماما بابا دد دیدی رو میگی امیدوارم هرچه زودتر حرف بزنی و ماهم بیشتر لذت ببریم ار لحظات بزرگ شدنت پسرم فردا تولدته و امیدوارم روز تولدت خدا بیشتر دعاهامو بشنوه و مستجاب کنه مثل همیشه از خداوند سلامتی تندرسیتی عاقبت به خیری سعادت دید و دنیا و اخرت می خوام امرزش اموات خدایا دلم می خوا مثل همیشه خانواده کوچیکم رو در سایه امن و ایمنت حفظ کنی پسرم در سلامتی و شادی و ارامش روز به روز بزرگتر و اقا تر شه انشاا... فرزند صالح باشه خوش اخلاق باشه مودب و باهوش خدایا کاری کن هرچه زودتر به حرف زدن بیافته شوهری رو در سایه امن و ایمن خودت حفظ کن خدایا تو کارمون تو درسمون که با وجود اریا جونم واقعا بهمون کمک کن چه از لحاظ مالی چه از لحاظ زمانی و اینکه اریا جونم اذیت نشه خدایا انشاا... همین ارامشی که توکارم دارم حفظ شه و شوشو هم با ارامش کار کنه و روز به روز بیشتر و بیشتر پیشرفت کنیم خدایا کاری کن این خونه جدید برامون خوش یمن و پر برکت باشه و با دل خوش بریم توش و به سلامتی و شادی توش زندگی کنیم خدایا توکلم به توست خودت هوامونو داشته باش پسری دیور رفتیم یه کیک به شکل یک انگلیسی برات سفارش دادیم امشبم میریم برات هدیه می خریم و خونه رو هم تزیین می کنیم برای فردا قربونت برم پسرم خیلی دوستتت دارمممممممممممممممم یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:, :: 8:29 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پسرم قربون قدمهات برم دو روز پیش رفتیم بازار و برات یه کفش انگری برد ابی و زرد خریدم اینقدر ذوق کرده بودی که وقتی کفشاتو پات کردم پاتو می کردی دهنت و کلا هرکاری میکردم بلند شی و راه بری می نشستی که با کفشات بازی کنی خلاصه بعد از مدتی که برات عادتر شد یکمی رفتیم دستاتو گرفتیم و قدم زدی اینقدر ذوق کردم که می تونم دستای پشلمو بگیرم و راه برم خدارو شکر که دارم این روزها رو می بینم باورم نمی شه نمی دونم اریا جون وقتی بزرگ بشی ارتباطت با من و پدرت چطور میشه ولی امیدوارم ما هم بتونیم روی تو حساب کنیم امیدوارم بتونیم درست تربیتت کنیم
یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:19 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
اینم عکس حدود یک ماه پیشته یعنی 10 ماهگی یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:9 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
دیروز اریا جونم 11 ماهه شد الهی که 1000000000000000000000000000000 ساله شه هوراااااااااااااااااا پشلم الان مامان و بابا میگی و ند قدم خودت می تونی راه بری و حسابیییییییییییییییییی شیطنی میکنی عاشقتمممممممممممممممممممممممم پسرممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم چند روز که نه چندیدن روزه میگردیم دنبال خونه شما هم با ما همراهی هر روز میریم دنبال خونه دعا کن خدا کاری کنه که بتونیم یه خونه خوب بخریم و این خونمونم خوب فروش بره توکل به خدا مطمئنم مثل همیشه خدا کمکمون میکنه خداجونمممممممممممممممممممممممممم بهت اعتماد دارممممممممممممممممممممممممممممممممممم اریاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دوستتت دارم مامانی من چرستارت میخواد بره مرخصی منم خدارو شکر یه ادم مطمئن پیدا کردم انشاا...خوب باشه یه مدتی میزارمت پیشش به امید خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا پيوندها
|
|||||||||||||||||
![]() |