آریا ی نازم دیشب ما رو تا مرز سکت بردی مامان جونم شب بابات از خواب با صدای گریه آرومت پا شد یهو دیدیم رو تختت نیستی شیطون بلا پرت شدی بوی از تخت پایین یعنی وقتی بابات بلندت کرد گریه می کردی وقتی بغلت کردم سریع آروم شدی من فکر کردی خدای نکرده چیزیت شده که دیگه صدات در نمیاد گداشتمت رو تخت که دیدیم منو نگا می کنی و می خندی خلاصه پسرم مردیم و زنده شدیم و تو اون لحظه یاد مادرایی اقپفتادم که بچه هاشون مریضند و ذره ذره آب میشن یکبار دیگه خدا تو رو بهمون بخشید از خدای کریم و بزرگوارارم که هر لحظه مواظبمونه متشکرم
نظرات شما عزیزان: