قند عسل مامان و بابا برای پسر گلم آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
اریا جونم خدایا خودت منو ببخش اگه به بچم ظلمی کردم بخدا اریا من به خاطر تو و ایندت سرکار میرم و البته اینو هم بگم که خودمم از نظر روحی به کارم نیاز دارم دیرور که بردمت پارک مادر بزرگ اهورارو دیدم و لا به لای حرفاش فهیمیدم پرستار تو رو میزاره پیش پسرش و میره بیرون خدا ازش نگذره پولایی که دادم بهش حرومش من بهش اعتماد کردم اون چطور جواب داد؟
اریا خونه این پرستار جدید ه هم نمی دونم چرا من دیگه اعتمادمو به پرستار از دست دادم میگم بذارمت مهد که با بچه ها بازی کنی و امن تره خوب اریا دیشب تا صبح گریه و زاری کردی منم خیلی خیلی گریه کردم از بی کسیم از اینکه الان مادرجونت عمل کرده و من نتونستم یه اب دستش بدم از اینکه من الان به خانوادم احتیاج دارم ولی کسی رو ندارم خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خودت می دونی تو دلم چی میگذره همش عذاب و جدان دارم که تنهات می زارم خدا خودش کمک کنه خدایا توکلم ب توست یا رسول الله البته همین که تا الان اتفاق بدی برات نیافتاده لطف و رحمت خدا بوده والا ممکن بود خدای نکرده ................ خدایا ممنونم از اینکه حواست به پسرم بوده و هست خودت کمک کن یه مهد خوب رو پیدا کنم و بتونم بچمو بذارم اونا و همه چیز خوب پیش بره پسرم ارامش داشته باشه خدا یعنی میشه چند روز دیگه بیام و بگم اریا مهدشو دوست داره بهش می رسن اونا هم دوستش دارن و همه چیز عالیه انشاا... مثل هنیشه خداجونم توکم به توست نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||||||||||||||||
![]() |