قند عسل مامان و بابا برای پسر گلم آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 8:5 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پسرم سلام یه 9 روزی هست که مهدکودکی هستی پشلم پنج شنبه همای اومد و دیدم نصف شب زنگ زد که ما اومدم بابا جونم گفت فردا بهتون خبر می دیم که من اصلا حوصلشو نداشتم و بهش زنگ نزدم دیدم جمعه زنگید و گفتم پشلم مهد میره و سعی کردم با احترام همه چیزو تموم کنم و عصردیدم هی می زنگه منم جواب ندادم و رفتیم بیرون و اومدیم کلیدشونو بابایی برد داد و اس ام اس داده بود که تو رو ببینه منم جوابشو دادم کلا از ادمایی که اذیتت کنن سریع متنفر میشم . حالا از خوشی های آخر هفتمون برات بگم که پنج شنبه شب با عمو زمان اینا و عمو ایمان اینا رفتیم پدیده شاندیز خیلی خوش گذشت تو هم حسابی همکاری کردی فکر کن تو اون موسیقی زنده و سروصدا خوابیدی و به ما هم خیلی خوش گذشت جمعه هم رفتیم کنار دریا و با عمو ایمان اینا هندونه خوردیم خوب بود همه چیز خیلی خوش گذشت تو هم حسابی شن بازی کردی قربونت برم و کلی کیف کردی نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||||||||||||||||
|