قند عسل مامان و بابا
برای پسر گلم
درباره وبلاگ


بسم الله خوش اومدید. داستان ما از اونجا شروع شد که در چهارمین سالگرد ازدواجمون ما متوجه شدیم که خدای مهربون یه فرشته گل بهمون هدیه داد. تصمیم گرفتیم اینجا لحظه های بزرگ شدنش رو ثبت کنیم.
نويسندگان
جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 14:26 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
امروز امتحان گواهی نامه داشتم تو اموزشگاه خدا رو شکر بد نبود اما 4 جلسه دیگه بهم داد اریا جون تو هم اروم پیش بابایی موندی تو امورشگاه قربونت برم پسرم که تو هر شرایطی همراهمون هستی و درمون می کنی و واقعا داری با ما راه میای مامانی خدا رو شکر که خدا این فرشته گل عاقل رو به ما داد خدا کنه با پرستارتم خوب باشی و همه چی خوب پیش به مثل همیشه خدایا شکررررررررررررررررر
پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 17:15 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

امروز پسرم یه چفیعه سفید با یه سر بند مشکی یا حسین سرت کردم و رفتیم هیئت خیلی خوب بود تو هم اروم بودی و کنجکاوانه به همه جا نگاه میکردی از امام حسین و حضرت علی اصغر خواستم همیشه تنت سلامت باشه و سلامت جسم و روح و رون به ما عنایت کنه تو رو سپردم به خودشون همیشه یارو یاورت باشن مامانی خدایا شکرت سال گدشته این موقع اریا جونم سه ماهه تو دلم بود الهی شکر الهی که صد ساله شی مامانی

پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, :: 17:14 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 17:56 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

پسرم سلام روزها چه زود میگدره و باورم نمی شه چطور این 5 ماه و 8 روز گذشت تو خیلی شیطون تر شدی و البته بامزه تر برات یه پرستار پیدا کردم امیدوارم ازت خوب نگهداری کنه خیلی این روزها ذهنم مشغوله برای مامان دعا کن خیلی خوش قدم بودی برامون پون اتفاقا خوبی برامون افتاد  امروزم که بابا جون تو کارش یه اتفاق خوب افتاد

چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

پسرم دو روزه کعه از مسافرت برگشیم ختنه ات کردیم و واست جشن گرفتیم نطدیک سر کار رفتن شده و من دلم گزفته دیروز یه پرستار دیدم خوشم نیومد توکل به خدا انشاا.. درست میشه و خدا خودش کمک میکنه و یه مربی خوب یا یه پرشتار خوب سر راهمون میذاه امیدوارم مثل همیشه به رحمت خدا

پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 13:2 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

عکس تولد سه ماهگی اریای نازم

پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 12:47 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

پسر گلم هفته دیگه 4 ماهه میشی خدایا چقدر زود گذشت الان بزرگترین مشکلم پیدا کردن یه پرستار برات هست نمد دونم مهد بذارمت خدایا کمکم کن فکرشم میکنم برام سخته نمی تونم از پسرم جدا شم یک هفتست که با من میای کلاس رانندگی دیروز امتحان ایین نامه مقدمات رو قبول شدم دیشب رفتیم خرید کردیم امروز تولد باباجونه وامشب عمو ایمان اینا و عمو فرج اینا و عمو زمان اینا رو دعوت کردیم مرجان به صرف جوجه کباب هنوز هدیه نخریدم برای باباجون عصر میخوام بخرم خیلی با مزه شدی پسرم توپلی  و مدام در حال غلط زدن دوستت دارم دعا کن یه آدم مطمون پیدا شه نگهت داره یا اینکه باباجون کارش جور شه و بتونه نگهت داره

سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 13:1 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

پسر نازم هر روز که میگدره بامزه تر و شیطونتر می شی الان میتونی برگردی به چشت مدام دو تا دستاتو میخوری از خودت سر و صدای اقوووووو اووووووووووو در میاری و وقتی نازت میدیم دوق می کنی و میخندی دیروز با خاله مرجان رتیم پیاده روی تو هم تو کالسکه پسر خوبی شدی و خوابیدی ولی دیشب تو خوابیهو بلند شدی و گریه کردی دلت درد میکرد من و باباجنتم دلمون برات کباب شد کلی بیدار موندیم تا خوابیدی 2 شی پیش هم با عمو ایمان اینا و عمو زمان اینا و چند تا لز دوستای باباجون رفتیم بیرون جوجه کباب درستیدیم شما هم کلی پسر خوبی شدی تو بغل همه می رفتی همه باهات بازی می کردند خیلی دوستت دارم پسر ناز

شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

آریای نازم دیروز من و باباجون مشغول نظافت خونه بودیم و تورو گذاشتیم جلوی تلویزیون که مشغول بشی یهو دو تا پاتو بلند کردی و با کلی تلاش اول نود درجه خودتو پرت کردی سمت تلویزیون و بعدشم بهو تونستی خودت برگردی به پشت ما هم کلی ذوق کردیم و ازت فلم گرفتیم هر روز که میگذزه بزرگ و بزگتر میشی و من واقعا باورم نمی شه هنوز فکر میکنم دارم خواب میبینم .

مامان جونم دغدغه اینروزای من اینه که تو رو بعد از مرخصی زایمان کجا بذارم مهد .پرستار نیدون امیدوارم خدا خودش همونطور که تا الان کمکمون کرد و بارها و بارها تو زندگیمون معجزه کرد بازم کمکمون کنه و نگهدارت باشه و هوای هممون رو داشته باشه به امید خدا

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 13:18 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

آریا ی نازم دیشب ما رو تا مرز سکت بردی مامان جونم شب بابات از خواب با صدای گریه آرومت پا شد یهو دیدیم رو تختت نیستی شیطون بلا پرت شدی بوی از تخت پایین یعنی وقتی بابات بلندت کرد گریه می کردی وقتی بغلت کردم سریع آروم شدی من فکر کردی خدای نکرده چیزیت شده که دیگه صدات در نمیاد گداشتمت رو تخت که دیدیم منو نگا می کنی و می خندی خلاصه پسرم مردیم و زنده شدیم و تو اون لحظه یاد مادرایی اقپفتادم که بچه هاشون مریضند و ذره ذره آب میشن یکبار دیگه خدا تو رو بهمون بخشید از خدای کریم و بزرگوارارم که هر لحظه مواظبمونه متشکرم

پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 1448
بازدید کل : 13003
تعداد مطالب : 216
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content